اسلایدر

دلگیرم

درد و دلها, و داستان غم انگیز _Pretty Boy story

داستان واقعی زیباترین پسر شهر _ The true story of the most beautiful boy

دلگیرم

 

دلگیرم از همه

 

بسم الله الرحمن الرحیم

قدم میزنم تو کوچه ها خیابانها پارکها . تنهای تنها . خدایا می توانستم تنها نباشم میتونستم منم چندین دوست و چندین همدم داشته باشم درسته؟میتونستم از صبح تا شب باهاشون خوش باشم بدون اینکه ذره ای به فکرت باشم . خدایا همین الان که قدم زنان فکر می کنم می تونستم با چندین نفر قدم بزنم منم مثل اونا بگم بخندم شاد باشم بدون خدایم باشم همه جوره متلک بپرونم و قهقهه . وشبها هم بدون اینکه با تو حرف بزنم آروم باشم با دوستام پیامک بازی کنم و هزاران سرگرمی خلاف دیگر که با سرگرمی هام تو رو از یاد ببرم اما همش گفتم خدا خدا خدا و دیگر هیچ

دوستانی که میان پیشم فقط باهاشون سلام علیک میکنم رو بهشون نمیدم پر رو میشند حرف زشت می زنند روشون نمی خندم تا سوء استفاده نکنند پیششون نمیرم چون با من جور نیستند . خدایا منم میتونم خودمو با اونا جور کنم نه؟به خاطرت خدا که خدایی دارم ازشون دورم . آخه دوست خوب کجا بود؟هر کی رو پیدا کنی یه ایرادی داره فقط حرف میزنند کو همدلی؟کو خداشناسی؟ تنهای تنها. اینقدری که تحمل خودمو هم ندارم چه برسه به تحمل دیگران . خدایا چشمم همه جورشو می بینه اگه میخواستم منم تنها نباشم دست و پا و دهن و گوش و چشمم باز بود همه جورشو میتونستم اما خدا جون خودم خودمو بستم به خاطر تو . چه کنم خیلی قانون گذاشتی دست به هر چیزی میزنم میبینم گناهه . مجبورم تنها باشم تنها برم تنها بیام و حتی تنها بمیرم . 

دلگیرم ازت خدا دلگیرم ازت . کسی رو اذیت نکردم اذیتم کردند . به کسی ظلم نکردم عذابم دادند . به همه رحم کردم رحمم نکردند . به کسی بد نگفتم بهم بد گفتند . به کسی تهمت نزدم بهم تهمت زدند . کسی رو مسخره نکردم مسخره ام کردند . به اسم کسی اسم بد نزاشتم اسممو عوض کرده اسم بد برام گذاشتند تا بخندند . قهقهه برند شاد باشند خدا یا اگه با اذیت کردن من بندگانت میخوان شاد باشن اشکالی نداره فقط به شرطی که تو ازم راضی باشی . اگه تو هم راضی نباشی دیگه تنها کارم گریه است باید همش گریه کنم تا خودمو خالی کنم . خدایا دلگیرم ازت دلم گرفته ازت . خدایا دلگیرم ازت از بندگانی که آفریدی تا با مسخره کردن من شاد باشند چرا چیزی بهشون نگفتی ؟ مگه من کیو داشتم که پشتم وایسته؟ میخواستی سرت گرم شه؟ آخه من که به جز تو کسی رو نداشتم تا جوابشونو بده؟ خودمو بهت سپرده بودم میتونستی این کارو بکنی ولی نکردی !!! دلخورم کردی . هنوز هم پشتم نیستی هنوز هم می بینمشون دارند مثل شیر از کنارم رد می شند مجبورم خودم خودمو قایم کنم تا منو نبینند قبلا خودمو قایم نکردم بهت سپرده بودم ازم مواظبت نکردی چیز خاصی ازت ندیدم دلگیر شدم ازت خدا دلگیر شدم

چیزی بهشون نگفتی پشتم وا نیاستادی سرمو انداختم پایین رفتم انگار بی خدا بودم اذیتم کردند خدایا همش اون دنیا اون دنیا نکن خسته شدم از اون دنیا . کفر نمی گم واقعا خسته شدم چقدر تحمل کنم؟ شاید اون دنیا به درد شما بخوره ولی به درد من نمی خوره تو جوابشونو اون دنیا میدی اما من راضی به جواب تو اون دنیا نیستم این حق منه که حق خودمو خودم انتخواب کنم خودم اذیت کشیدم پس این حق منه که خودم انتخواب کنم من این دنیا رو انتخواب می کنم اگه شما اون دنیا رو انتخواب می کنی این حق من نیست حقمو داری ضایع می کنی !!! میخوام حقمو خودم انتخواب کنم . من این دنیارو انتخواب میکنم میخوام این دنیا جوابشونو بدی نه اون دنیا . اگه این دنیا جوابشونو ندی خدایا حق منو ضایع کردی خودتو هم حلال نمیکنم . من راضی نیستم حقمو انتخواب کنی . خدایا جوابشونو تو این دنیا بده خسته شدم از دستشون جوابی بهشون بده . جوابی بده تا دیگه از این دنیایت خسته نشم . چقدر بگم؟ دیگه خسته شدم تو نت مینویسم جای خاصی به ذهنم نمیرسه . اینجا می نویسم و تو رو به آفریدگاریهایت قسم میدهم هر روز بخون و در مورد من یکم حق بده اینقدر منو با بندگانت اذیت نکن خسته ام از دستشون

بزار بسوزم از اینکه حقم داره از دستم میره . پشتم خیلی وقته که خالیست هیچ کی پشتم نیست خسته شدم تو این خراب شده . دردتو بگو تو این خراب شده . آه بکش تو این خراب شده . فریاد بکش تو این خراب شده . گم و گور شو تو این خراب شده و بمیر تو این خراب شده . تو که کسی رو نداری

گریه کن به حال خودت محمد باقر گریه کن



[ یک شنبه 19 مهر 1394برچسب:به قلم محمد باقر ,,, غم و غصه, ] [ 21:23 ] [ محمد باقر ] [ ]


خدایا چقدر بزرگی

 

خدایا چقدر بزرگی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

بنویس رفیق بنویس خودتو خالی کن تو که کسی رو نداری بگی خالی شی حداقل تو یه وبلاگ لعنتی دردتو بریز و بعد بگو نوشتم یکم به خودت دلداری بده که از قلبت ریختی بیرون بلاخره تو قلبت نزاشی بمونه بترکه بنویس رفیق بنویس
بنویس رفیق بنویس وقتی که خدایی داری که بزرگتر از اون وجود ندارد وقتی خدایی داری که همه چی دارد و بی نیاز است و می تواند همه رو نیازمند کند وقتی خدایی داری که نه آفریده شده و نه زاد و ولد می کند وقتی که خدایی داری که همتا نداری وقتی که خدایی داری که تنها معبود توست وقتی خدایی داری که ... باز گریه کن برای چی ؟؟؟ خدای من چرا کمکم نمی کنی ؟ بهتر از تو کی رو پیدا کنم ؟ تنها امیدم بودی اگه نا امید بشم پیش کی برم ؟ پیش هر کی میرم باز میبینم که اونو هم تو آفریده اصلا بگو بزرگتر از تو کیه ؟ من که نتونستم پیدا کنم خودت بگو ؟ خب خدا جون وجود نداره دیگه منم اینو میدونم هر چی فکر میکنم می بینم که بزرگتر از خدایم وجود نداره قوی تر از تو نیست آخه کیه که تو این دنیا از تو بزرگتر و قویتر و بی نیاز تر و توانتر و عظمت تر و مهربانتر از تو وجود داشته باشه ؟ کیه ها؟ هر چی فکر میکنم میبینم بزرگتر از همه تویی قدرتت از همه بیشتره از همه مهربانتری از همه بی نیازتری و آنقدر داری که می تونی همه رو بی نیاز کنی
خدای من وقتی این عظمت رو پی بردم امیدم رو به تو بستم چون درجه ات و مقامت و همه چیزایی که داری از همه بالاتره اما دلم گرفت خدا جون بد جوری دلم گرفت وقتی که امیدم رو به تو بستم بزرگترین امیدم بودی نا امیدم کردی آخه چرا خدا چرا ؟ من که بالاتر از امید تو امیدی نیافتم حالا برم پیش کی امید ببندم ؟ پیش هر کی که برم میبینم باز تو از اون بزرگتری باز اونو تو آفریدی آخه بالاتر از تو وجودی ندارد خودت گفتی از رگ گردن بهمون نزدیکتری خب خدا جون هیچ کی تا اینقدر نزدیکم نیست صدامو میشنوی دیگه نه ؟ پس من پیش کی برم ؟ خب چه قبولم کنی و چه نکنی باز بزرگترین امیدمی . کمکم نکنی دلم میگیره ولی چون بزرگتر از تو وجود ندارد باز به امید تو دل میبندم نمیتونم پیش کسی برم آخه پادشاه همشون هستی کمکم هم نکنی باز دلم با توست و بس
خدایا بی نیازی و قادر میتونی همه رو بی نیاز کنی همتا نداری از همه بزرگتری از همه بیشتر میدانی از همه توانگری از همه قدرتمند تری از همه باهوشتری از همه زرنگتری از همه عافل تری . پادشه پادشاهانی همه رو خودت آفریدی . خالق همه زیبایی ها و همه هستی هستی . پدر و مادر و خواهر و برادر و دوست اول همه هستی در کل وجود همه هستی . وقتی کسی پشتوانه ای قوی و مهربان مثل تو دارد جانش را می دهد از کسی نمی ترسد دل خوشیش اینه که خدایی دارد و می داند که دادگاه خداوند ریا ندارد عدالت خداوند همتا ندارد دوستی با خداوند نظیر ندارد . آقایی همانند خداوند نیست آقایی ترین آقای آقایانه خداوند . بزرگترین مالک هستیه خداوند . بزرگترین درجه درجات خداوند . بزرگترین وجود وجوداته خداوند . بزرگترین دارایی داراییانه خداوند . بزرگترین جلال جلالانه خداوند . بزرگترین قادر توانایه خداوند . بزرگترین خبیر خبیرانه خداوند . بزرگترین سلطان سلطانهاست خداوند . بزرگترین افضل افظل دهندگانه خداوند بزرگترین انعام دهنده انعام دهندگانه خداوند بزرگترین سید سیداته خداوند . بزرگترین قریب قریبانه خداوند . بزرگترین وکیل وکیلانه خداوند . بزرگترین مومن مومنانه خداوند . قدرتمندترین قدرت قدرتهاست خداوند . مهربانترین مهربان مهربانانه خداوند . دادرس ترین دادرس دادرسانه خداوند . بخشنده ترین بخشنده بخشایندگانه خداوند . عزیزترین عزیز عزیزانه خداوند .  نورانی ترین نورانی نورانیانه خداوند . کریمترین کریم کریمانه خداوند . لطیف ترین لطیف لطیفانه خداوند . سمیعترین سمیع سمیعانه خداوند . حافظ ترین حافظ حافظانه خداوند . حکیم ترین حکیم حکیمانه خداوند . قدیمی ترین قدیم قدیمانه خداوند . باقی ترین باقی باقیانه خداوند . ولی ترین ولی ولی یانه خداوند . فاخر ترین فاخر فاخرانه خداوند . عفو دهنده ترین عفو دهنده عفو دهندگانه خداوند .  قاضی ترین قاضی قاضیانه خداوند . رازقترین رازق رازقانه خداوند . طاهر ترین طاهر طاهرانه خداوند . عادل ترین عادل عادلانه خداوند . امین ترین امین امینانه خداوند . دوست داشتن ترین دوست دوستی هاست خداوند . همتا نداره خداوند
باز خدا کمکم نمیکنی . خسته شدم تو رو خدا مشکل کوچکمو حل کن نمیخوام پیش خانواده ام شرمنده بشم جواب ناکسانو بده دردمو به تو میگم کمکم کن . دوستت دارم خدا جون


[ یک شنبه 14 مهر 1394برچسب:به قلم محمد باقر ,,, نامه های من, ] [ 15:59 ] [ محمد باقر ] [ ]


حقیقت تلخ

 

حقیقت تلخ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

جلوی مغازه وایستادم تا مشتری بیاد در این کسادی بازار فکر میکنم و هر چیزی که دارم میبینم در باره اش ذهنم هزار جا میره . جلوی مغازه وایستادم به خیابون نگاه میکنم و آدمایی که از اطرافم رد میشند نگاه میکنم همه یه جورهای خاصی اند . همه جور آدم میتونی ببینی !! پسرایی که خوشگل نیستند و چون میبینند مورد توجه قرار نمیگیرند خودشونو به هزار نوع آرایش میزنند تا دیده بشند و  ... و دخترایی که میدونند اگه حجاب کامل داشته باشند مورد توجه قرار نمیگیرند . پس در نگاه اول موهای خودشونو یکم بیرون میریزند تا مورد توجه قرار گیرند ولی اگه خوشگل باشند مورد توجه بعضیها قرار میگیرند اگه خوشگل نباشند  و زشت باشند که کسی بهشون توجه نمیکنه . در وصله دوم مانتو های تنگ میپوشند تا سینشون هم دیده بشه و اگه باز هم نظر بقیه رو جلب نکردند در وصله سوم مانتو رو کوچک و تنگتر و شلوار تنگ هم می پوشند تا داخل چشم بازاریها و اطراف فرو شند و اگه باز موفق نشدند دست به آرایش می کنند تا موفق به جلب اطراف شوند و بقیه بهشون نگاه کنند و دختره خودشو پادشاه خوشگلها بدونه و اگه باز موفق نشدند در وصله آخر دیگه همه جوره آرایش زشت و پوشش های نامناسب می کنند تا وارد چشم بقیه شوند  و اونوقته که موفق می شوند بعضی مردها رو دنبال خودشون بکشند و به خودشون مغرور می شوند غافل از اینکه اون اندک مردی که دنبال این جور دخترا راه افتادند این دختران را ج ن د ه فرض می کنند و میدونند که این عده زیبا نیستند اما از نوع آرایش هاشون زنا کارند و خودشون اصرار دارند که هوس کنند . لعنت به هر دو شون
جلوی مغازه نگاه میکنم زنان زیبایی هم در بینشون هستند که واقعا زیبا هستند ولی با حجاب کامل دارند رد میشند خوش به حالشون با اینکه زیبا هستند ولی دوست دارند زیباییشون رو قایم کنند و فقط به خدا نشون بدند و با خدا باشند اما با حجابها در ازدواجهاشون شانس کمتری دارند و این شانس بیشتر مال بی حجابهاست که فقط چشمشون به این دنیا دوخته شده و با حجابها قبول میکنند که این دنیا رو بدون ثروت و گناه تموم کنند و زندگی رو تا مرگ سالم تحویل بدهند و از امتحان الهی سالم بیرون بیان . با حجابها دوست دارند زندگی کنند بی حجابها دوست دارند پول داشته باشند و ثروت و رقص و خوشی و خرمی و نشاط و شادی  و .... عقل عقل عقل چقدر مهمه این عقل وقتی آدما رو نگاه میکنم و نوع پوشش و آرایش و کلا ریختاشونو که نگاه میکنیم میتونیم خوب تشخیص بدیم که این عقل سالم دارد یا نا سالم !!! عقل های جورواجور رد میشند خوش به حال اونایی که عقل های خدادادی تو سرشون هست چون با عقل خدادادی اون دنیاشونو هم تضمین کرده اند . چه معرکه ایست این عقل !!! چه میکنه این عقل
بعضی جوانها رو میبینی که آرایش کرده اند میگند جوانه و ... وقتی به بزرگسالی رسیدند پنجاه درصدشون یکم آرایشهاشونو و کلا پوششهاشونو هم تغییر میدند اما پنجاه درصدشون باز نمیخوان قبول کنند که عمر جوونی شون گذشته باز همونند . وقتی به مرحله میانسالی رسیدند باز از اون پنجاه درصد سی درصدشون خودشونو تغییر میدند و میمونه بیست درصد باز در جوونی موندند و ریختشونو  تغییر نمیدند و وقتی به سن پیری میرسند پانزده درصدشون ریختشونو تغییر میدند و پنج درصد باقی مونده باز قبول نمیکنند که پیر شدند به موهاشون رنگ میزنند و همش تیغ رو صورتهاشون و وقتی که به سن کاملا پیری رسیدند اونوقته که همون پنج درصد با اینکه بعضی هاشون ریختشونو باز تغییر نمیدند اما ریختاشون کلا تغییر میکنه و اونوقته که عصاشون میفته زمین و دق مرگ میشند
اما اینا به کنار تو این مدت آدمایی دیدم مثل همین ها که وقتی جوونند همه جور گناه میکنند وقتی که بزرگسال شدند یکم کم و وقتی میانسال شدند باز یکم کم و وقتی که پیر شدند از صد در صد ده درصدشون باز تو کلشون نمیره که پیر شدند و دیگه نباید گناه کنند و وقتی که کاملا پیر میشند بای یه درصد نمیخوان سر خم کنند پیش خدا . در همون حال میمیرند اما به ندرت میتوان دید پسران و دخترانی جوانی را که زیبا آفریده شدند و همه کارها میتونند بکنند ولی از ترس خدا دست به چنین حماقتهایی نمیزنند
خوش به حالشون واقعا



[ یک شنبه 10 مهر 1394برچسب:به قلم محمد باقر ,,, حقیقت دل, ] [ 15:56 ] [ محمد باقر ] [ ]


امان از دست تو

 

امان از دست تو

 

بسم الله الرحمن الرحیم
 
نشستم تو مغازه بیکار و کسادی بازار قلم سومم رو برداشتم مینویسم از دوست و فامیلی که همینک منو ترک کرد رفت پی کار خودش
قضیه: تنها تو مغازه نشستم ناگهان یکی از دوستای معروفت که فامیل نزدیکت هم هست و تنهایی اذیتش کرده قدم در مغازه میزاره و میاد میشینه پیشت که بگه بخنده و تنهاییش پر بشه و یا یه منظور خاصی که تو سرش داره مثل همیشه میشینه تا موضوع گفتگو را باز کنه . بهم میگه چیه ؟ چرا گرفته ای ؟ و من شروع میکنم از دردام میگم و ... و دوستی که خودشو دوست باوفات معرفی میکنه زود راهشو میگیره میره به یه بهونه ای که آورده ترکت میکنه !!! نمیخواد درد بشنوه میخواد مثل همیشه بگه بخنده و یا کس شعر تعریف کنه و شهوتشو فوران کنه . اگه حالم خوب بود زود موضوع دیگه ای رو شروع میکنه دیگه ازم نمی پرسه چته !! اما اگه میبینه حالم گرفتست تا میپرسه چته و من شروع به حرف میکنم پا میشه میره اونوقته که به عضمت خدا پی میبرم و میگم خدایا تو هم درد میشنوی هم خنده و همش با منی ولی بقیه ... بی خیال خدا نوکرتم با من باش
فردا باز بعد از ظهر وقتی تنها شدم باز قدم میزاره میاد تو و وقتی که حس میکنه حالم خوبه شروع به موضوعات کثیفش میکنه و میخواد منم مثل اون باشم تعریف کنم و منو ببینه و حال کنه تقصیر خودم بود خدا میدونم تقصیر خودم بود آخه تنها بودم کسی رو نداشتم آخرش همین . به همین یه فامیل رو دادم و رومونو با هم باز کردیم با هم قول دادیم هر چی و هر اتفاقی افتاد به هم تعریف کنیم رومون از همدیگه باز باشه تا دردامونو بریزیم اما با کی روم باز باشه؟ خدای من حداقل یکی برام میفرستادی که سنش و درکش و فهمش و عقل و شعورش و ادبش و ایمان و اعتقادات و درکش با من مساوی بود اما ... کسی رو با من دوست کردی که سنش بیست سال ازم بزرگتره آخه من چطور دردمو بهش بگم اونم یکی از بی ادبترین بیشعورترین و بی تربیت ترین آدمی که تا به حال دیدم . از طرف دیگه همین آدم فامیل نزدیکمه چطور باهاش درد بریزم مجرد مونده ازدواج نمیکنه و منو زن خودش کرده
اینم شد همدرد خدا جون ؟ خدای من کسی که باهام دوسته و از فامیل بودن سوء استفاده میکنه دوست داره خواب های کثیفی که دیده برام تعریف کنه و لذت ببره و شهوت خالی کنه و اصرار میکنه به خواهر زاده اش که بیست سال ازش کوچکتره هم صحبت و همرو شود و همه چی بین خودمون باشه چه منظوری داره ای دوست ؟میخوای منم همچین خاطراتی تعریف کنم ؟ و تو هم بشنوی و غرق در شهوت بشی ؟ ساکت میمونم چیزی نمیتونم بگم آخه تو هم دوستی ؟ به خدا قسم اگه فامیلم نبودی پدرتو در می آوردم ولی ... مادرم میگه هواشو نگه دارید مجرده کسی رو نداره !!! خب مامان جون اگه مجرده به من چی ؟ من زنش باشم ؟ حیف که نمیتونم بگم مامان چی از دست داداشت میکشم !! اگه بشنوی سکته میکنی ولی من تحمل میکنه چنین فامیلی رو که خودشو چسبونده بهم !!!  تو ای دوست سوء استفاده کن از این فامیلی و شهوتت رو تعریف کن به پسری که بیست سال ازت کوچکتره و بگو بین خودمون باشه و رومون با هم باز باشه !!! بدون اینکه کوچکترین خجالتی بکشی !!! لعنت بهت مردتیکه
قبلا نمی شناختمت و الانه که میسوزم از اینکه چرا قبول کردم که رومون باز باشه ولی دیگه دیر شده داری فوران میکنی اینو بدون که خدا فورانتو خاموش میکنه ولی شاید هم منو امتحان میکنه که ببینه به همیچین کسی باج میدم یا نه !!! بگو دایی بگو خودتو خالی کن خواب شهوت انگیزی که دیده ای بگو !! خوابتو به یه پسر زیبا تعریف کن و شلوارمو نگاه کن که منم مثل تو شدم یا نه !!! نخیر دایی من پاکم خیلی پاک . نمیدونستم تا اینجاها ادامه بدی ولی دیگه نمیتونم زبونتو ببندم بگو از فرصت استفاده کن من خدا رو دارم مثل تو نمیشم  از خودم بدم میاد که چرا قبول کردم تا با تو همدرد بشم از خودم بدم میاد که چرا به همیچین مردان مجرد هوسباز اجازه دوستی دادم
خسته میشم چی کار کنم خدا وقتی درد میگم میشنوه فرار میکنه ولی وقتی شهوت میشنوه دوست نداره ازش جدا بشم دو بار خوابمو بهش تعریف کردم با اصرار زیادش . که الان دارم ضربشو میخورم !!! چه فایده  خودمو گیر انداختم کاریش نمیشه کرد . وقتی ازم سوال میکنه داستان شهوت داشتی و جواب نه میشنوه خودش شروع میکنه به داستان شهوت که مثلا من این کارو نکردم و سالم موندم و دروغهایی که هی میریزه و فکر میکنه نفر مقابل هم حرفهاشو باور میکنه در حالی که نفر مقابل نمیتونه بگه نه امکان نداره آخه تعریف کننده داییشه که نمیتونه از خودش دورش کنه !!! داستان به اصطلاح قشنگ هوسرانیشو میگه که آلوده نشوده و آلوده نکرده و سالم مونده و میخواد خودشو جلوی من خوب فرض بده و چنان تعریف مو به مویی میکنه و نگاه های بدی که به شلوار یه پسر زیبا دوخته ومنتظر ببینه پسر زیبا و خواهر زاده اش بلاخره با شنیدن این داستانهاش ارضاء میشه یا نه !! که موفق نمیشه چون پسر زیبا با خداست و با خدا داره پادشاهی میکنه و خدا دستشو گرفته ولش نمیکنه !!! دایی هی تعریف میکنه که ببینه بلاخره موفق میشه و وقتی که ناامید میشه  بلاخره اعصابش خراب میشه و به روی خودش نمیاره و نمیتونه با یه پسر زیبا گفتگوی دو طرفه شهوانی داشته باشه از فامیل بودنش و سوء استفاده کردنش هم به نتیجه نمیرسه . پسره پاکه هیچ نمیگه فقط تو گیر مرد هوسباز افتاده و به خاطر فامیل بودن نمیتونه از خودش برانه و ناراحته که چرا از اول به همچین آدمایی رو داده و تنها کاری که میتونه بکنه ساکت میمونه و میخواد به این طریف مرد هوسباز و فامیلش رو دور کنه و وقتی بازم موفق نشد مثل امروز  از دردهاش میگه و بلاخره مرد رو فراری میده و شکر خدا رو جای میاره


[ یک شنبه 7 مهر 1394برچسب:به قلم محمد باقر ,,, درد و دل, ] [ 15:54 ] [ محمد باقر ] [ ]


قلب مهربون

 

قلب مهربون


بسم الله الرحمن الرحیم

عده ای در فکر شکم . عده ای در فکر ثروت .عده ای در فکر شهوت . عده ای در فکر عشق . عده ای در فکر یار . عده ای در فکر مد . عده ای در فکر پز . عده ای در فکر دنیا . عده ای در آخرت . عده ای در فکر گناه . عده ای در فکر ثواب . عده ای در فکر آبرو . عده ای در فکر دزدی . عده ای در کلاهبرداری . عده ای در فکر طمع . عده ای در فکر حسد . عده ای در مهربانی . عده ای در سرشان حرص . عده ای فکر جان خود . عده ای در فکر دین خود . عده ای در فکر تحصیل و قبولی . عده ای فکر رسیدن به هدف . عده ای در فکر دوری از شرمندگی از خانواده . عده ای  فکرمحبوبیت . عده ای فکر معروفیت . عده ای بی خیال دنیا . عده ای بی خیال آخرت . عده ای در فکر چی؟؟؟؟؟؟؟؟
اینها به دور . من در فکر چی؟ فقط خدا داند و من
خدای من . تو این دنیا همه جوره آدم دیدم . یکی مثل خودم ندیدم . مثال : بابامو دیدم برام تعجبه از اینکه بی خیال همه چیزه !!! این روزا فقط فکر آخرتشه . دیگه فکر چیز دیگه ای نیست !!! همش داره کارهای ثواب انجام میده که به جهنم نره دیگه چیزی براش مهم نیست !!! دل کسی رو بسوزونه همون روز از مغزش میندازه بیرون بابام اینارو بیخیاله همش نمازهای زیاد و کمک و صدقه و دیگه هیچ چی . فکر بابام اینه که با این چیزا آخرتش خوبه . اما فکر این نیست که قبلا چه کارایی کرده باید از دل اونا در بیاره . بابام بی خیال دنیاست . یعنی نه به دار و نه به بار !!! از صبح تا شب نماز بخون دعا بخون خودت رو پیش همه معروف کن . یعنی همه آخرت همین چیزاست؟ چه فایده بابا جون یکی تو این دنیا خیلی دلش ازت پره !!! خدا جون همه جوره آدمایی دیدم نمیدونم چرا نظرم با همه متفاوته
چرا من یه جور دیگه هستم . خودم هم برا خودم تعجبم که چرا اینجور دارم بزرگ میشم . به کسی تعریف کنی میگه چه قلب مهربونی داری !!! ولی من خودم میگم چه بده قلبی مثل قلب من !!! همه دوسش دارن ولی من خودم دوسش ندارم از چنین قلبهایی بدم میاد . ولی دست خودم نیست خودم گرفتار قلبمم . خسته شدم از این قلب !!! اذیت قلبمو میکشم . چه لذت بخشه برای همه قلبم !! چه بده برای خودم قلبم . تقصیر خودم نیست نمیتونم عوضش کنم دست خودمم نیست خدا . هدیه ای بهم دادی که نگهداریش سخته !! تو هم دوسش داری خدا و منم مثل همه دوسش دارم ولی کاش چنین قلبی نداشتم !! آخه خدا جون اذیت میشم بد جور اذیت میشم !!! چرا اینجور آفریدی منو خدا جون؟
اگه یکی رو برنجونم تا آخر عمرم آروم و قرار ندارم همش فکر اینم که از دلش در بیارم اونوقت انگار آزاد شدم آزاد آزادم مثل اینکه از قفس اومدم بیرون . شاد راحت . ولی اگه غرورم بهم اجازه نده قلبم آروم نداره !!! قلب مهربون دل شکستن بلد نیست به جز در مواقع عصبانی !! وقتی قلب آروم شد  بعدا خودشو نشون میده میگه من قلب مهربونم غرورمو شکستم منو ببخش . بقیه بی خیال این چیزا ولی قلب مهربون بی خیال این چیزا نیست . قلب مهربون تا کارشو نکنه دست بردار نیست . عذاب میکشی غرورتو میشکنی و برای اینکه قلبتو آروم کنی باید بهش نشون بدی و بگی قلب به این میگن . با قلبم اومدم از دلت در بیارم نه با زبون هزار کیلوییم . باید بگی خدا چنین قلبهایی هم به کسانی داده که همه آرزو و حسرتشون رو می کشند ولی اونی که این قلبو داره ازش متنفره . قلبهای مهربون تری هم وجود داره که بعد از عذر و بخشش باز تو وجودش احساس شادی نمی کنه با خود میگه ای کاش هیچ وقت این اتفاق نمی افتاد با اینکه دلشو بدست آورده ولی باز یاد و خاطره اون کارای بدش اذیتش میکنه . و این است قلب
خدا جون چرا هیچ کی مثل من نیست . انگار فقط خودم مثل خودمم
آدمایی رو هر روز میبینم که هیچ کدومشون مثل خودم نیست . انگار فقط خودم خودمم چرا خدا جون ؟ اگه زیاد از اینا ببینم اونوقته که از خدایم شکایت می کنم که چرا اینا .............؟
بیشتر وقتها از قلبم اذیت میکشم اونوقته که باز آرزو میکنم چرا فقط من این قلبو دارم ؟ دست خودم نیست قلبه دیگه !!! چیکارش بکنم؟ چندین بار از خدا خواستم که کاش این قلبو نداشتم و منم مثل بقیه زندگی خوشی داشتم . چرا چرا نگو خدا !!! چرا ندارد !! چون اذیت قلب مهربونی را که تو در وجودم نهاده ای زیاد می کشم . مثال خدا جون : وقتی مرده ای رو میبینم که دارند می برند دفنش کنند دلم به حالش میسوزه و انگار خودمو دارند می برند دفنم کنند . چنان ناراحت میشم که اصلا دوست ندارم اسم مرده ای به ذهنم خطور کنه !! اما خدا جون چی کار کنم وقتی یه آشنا و یا بدتر از اون : دوستت فوت میشه اونوقته که همین قلب مهربون زندگیتو به آتیش میکشه . همش فکر اون. همش فکرش !! خودم هم خسته میشم اینقدری که براش دعا میخونم و ثوابشو میدم تا اذیت قبر نکشه . آخه دلم به حالش میسوزه. باید چند سالی بگذره که یادم بره ولی تو همین چند سال چندین نفر هم از آشناها . فامیل . همسایه و .. می میرند و اونوقته که از خدا می خوای این چنین قلبهایی نداشتی
 اینه قلب مهربون که فقط یه مثال ساده ای ازش کردم و اگه بخوام مثال دوم قلب مهربون رو تعریف کنم میگم : به غیر مرده که که دلم به حالش سوخت و همه کار براش کردم مثال دومش آدمایی هستند که اذیت و کتک ارباب هایشون رو می خورند و یا مشکلی که برای کسی به وجود اومده . اگه بشنوم دیگه ... درسته دلم به حالش میسوزه و همش منتظرم بشنوم که مشکلش حل شده خیالم راحت بشه . شب و روزم همش میشه فکر .اینا به کنار سریالهایی تو تلوزیون نشون میده که باید ماه ها  نگاه کنیم و چند ماه تو غم بریم آخرش سریال به خوبی و خوشی تموم بشه نفس راحت بکشیم . انگار که ماجرای واقعیه .خدا جون این قلبیه که اذیتشو میکشم . و یا فیلم یه ساعته جنایی و یا غیره پخش کنه از اول تا آخر اون فیلم ممکنه قلبم وایسته . طاقت دیدن فیلم و سریال رو ندارم به خاطر همینه اصلا نگاه نمیکنم . طاقت شنیدن اخبار تاسف آور ( جنایتهای داعش . جنایت قره باغ . جنایت صدام و .. ) رو هم ندارم پس اخبار هم بی اخبار . اخه اینم شد قلب ؟ خدای من
سخته خدا جون سخته . خیلی سخته دست خودم هم نیست تمام تلاشهامو کردم فایده بخش نیست . قلبم ضعیف شده بیشتر بشنوم اعصاب خراب میکنم . آخر نفرینشون میکنم  اما خدا جون چرا جوابشونو نمی دی؟ زبونم لال خدا چون چرا در جواب دادن به اینا مثل سنگی؟ بازم زبونم لال . خدا جون صبرت زیاده ولی ما هم تنها امیدمان تو هستی . خدا جون اینقدر صبر نکن . صبر تو هم مثل قلب من بزرگه نه ؟ اما تو کجا من کجا ؟ آخه خدا جون بعضی چیزا میبینم دلم ازت میگیره وقتی من یه کار گناه کنم زود جوابشو میگیرم ولی اونا ... حکمتت رو نمی دونم ولی دیوونه میشم خدا.آخه چرا من اینجور آفریده شدم ؟ چرا اینقدر بدبختم ؟ فکر اون دنیا دیوونه ام میکنه . فکر قبر روانی ام می کنه . فکر آخرت .... خسته شدم خدا
خوش به حال بعضی از بندگانت : یه روز با داییم صحبت می کردم آخر صحبتمون رفت به همین جاها !!! ازش پرسیدم مرگ  و قبر در ذهنت چگونه است ؟ یه جوری جواب داد انگار ... سرشو تکون داد بالا گفت اه بابا تو هم !! کی میدونه اون دنیا وجود داره یا نه؟ اصلا وجود داشته باشه من مال حروم نخوردم دزدی کلاهبرداری نکردم نمازامو هم خوندم و روزمو گرفتم و همش کار کردم با پول خودم شکم خودمو سیر کردم . از چی بترسم؟!!! داییم بی خیال از همه کارهاش . با خودم گفتم همش که ثوابهاتو گفتی و از گناهانت نگفتی !!! مثال نگفتی : دل اون صابر و غلام و حجت و ... (که بقیشو به جز این سه نفر نمیشناسم ) روشکستی کتکشون زدی ناراحتشون کردی اذیتشون کردی . دیگه بهش نگفتم به چند نفر از بیچاره ها که می اومدند از کنارت رد می شدند گوجه پرتاب میکردی صدای بد در میاوردی و می خندیدی !! دیگه بهتش نگفتم شصت سالته مجرد موندی گناهه !! دیگه بهش نگفتم با بچه های کوچکتر ( جوونها و خوشگلها ) که بیست الا سی سال ازت کوچکتر بودند دوست می شدی و شبها با خودت می خوابوندی گناه کردی . دیگه بهش نگفتم به هیچ فقیری تا به حال ندیدم کمک کنی و حتی صدقه بدی گناه کردی. با این که ثروتمند بودی و حتی فقیری که از جلوت رد میشد صدقه دادی باشی . دیگه بهش نگفتم که منو تا حد مرگ اذیت کردی که ( می خواستی خانمت باشم ) ولی موفق نشدی دیگه هزاران گناهت که نوشتن تو اینجا مقدور نیست . برو نماز بخون روزه بگیر و کسب حلال کن ولی بقیشو به یاد نیار .  بگو من بهشتی ام !! البته چیزایی که من میدونم و چیزایی که خدا میدونه از همشن زیاده . بگذریم خوش به حالت دایی شاید تو این دنیا بهترین زندگیتو می کنی !!! بعضی وقتها میگم کاش منم ده درصد از تو بودم فکر این چیزا نبودم ولی مگه دست خودمه ؟ من دست خدام نه ملت
خدا جون چه سخته این قلب ؟ هر روز ذهنم پر شده از همینها . چرا اینجور آفریده شدم خدا ؟ خسته شدم از این زندگی !! کاش منم مثل بقیه بودم !! بی خیال دنیا !! بعضی وقتها از به کودکیم فکر میکنم . وقتی کودک بودم خودمو از همه بیشتر دوست داشتم وقتی بهم می گفتند خدا رو بیشتر دوست داری یا خودتو ؟ می موندم چی بگم !!! ولی الان نه اینطور نیستم !! نه تنها خدا بلکه همه رو بیشتر از خودم دوست دارم نه اینکه کاراشونو ... رو دوست داشته باشم نه خدا جون این طور نیست . منظورم اینه که اینقدر رنج و عذاب میکشم که به بابام حق میدم از من بدش بیاد . به بابام حق میدم آرزو کنه پسرش مثل بچه های دیگه شاد بود . من غمگینم اونا شاد . منم شاد دوست دارم از غمگین بدم میاد پس اگه میگم همه رو بیشتر از خودم دوست دارم منظورم اینه که شادی اونا رو دوست دارم . اما فقط شادی !! بقیشو بنداز تو آشقالی
درسته بابا جون بهت حق میدم از من بدت بیاد . منم جای تو بودم آرزو داشتم پسرم شاداب بود می گفت می خندید همش اون دنیا اون دنیا نمی کرد . همش گوشه نشینی . تنهایی بی دوست بودن از همه . آخه خدا جون خودت بهم حق بده یعنی دوست خوب تو این زمونه پیدا میشه ؟ با خیلی ها بودم ولی هیچ کی مثل خودم نبود آدمایی بهم نشون دادی با ایمان ولی به زبونم خندیدند شاید بعضی ها هم تو رو در رو نه ولی ... خدای من مگه تو منو کج زبون نیافریدی ؟ پس چرا اینا بهم می خندند ؟ چرا نتونستم مثل خودم پیدا کنم ؟ پس خدا بی دوستی خوبه نه ؟ اما خدا دیگه دارم دیوونه میشم . دیگه از عادتهای خودم هم خسته شدم . شاید خدا جون تو بگی فکر دنیا و دین و قبر و آخرت بودن خوبه  ولی خدای من دارم اذیت میکشم . اون زمانهای قدیم مد . پز . افاطه . کار و ماشین و پول و خانه زیاد مهم نبود الان زمونه فرق کرده . آدم نمی تونه صد در صد فکر آخرت و دینش باشه ولی حداقل تا هفتاد درصد میشه اما چه فایده ؟ آخه بیشتر دیوونه میکنه !!! سخت خدا سخت . دارم تا آخرش میرم اما قلبمو به تو می سپارم هر لحظه ممکنه قلبم وایسته آخه خدا خیلی اذیت قلبمو می کشم . دست خودم نیست آخه تنهام و با تو وفکر های این چنینی که گناه نکنم و اذیت قلبی که از آدمهای دیگش میکشم . دارم میام خدا مواظب قلبم باش . نجاتم بده. اشکم نزدیکه بریزه آخه چاره ندارم به تو نگم به کی بگم ؟ کی رو دارم آخه ؟ مگه خودت نگفتی که از رگ گردن هم به بنده هات نزدیکی ؟ خب منو هم خودت آفریدی بهم نزدیکی مطمئنم صدامو میشنوی کمکم کن خدا جون
چشام درد میکنه بقیشو بعدا مینویسم خدا . البته اگه عمرشو بدی. دوستت دارم خدا



[ یک شنبه 4 مهر 1394برچسب:به قلم محمد باقر ,,, حقیقت دل, ] [ 15:41 ] [ محمد باقر ] [ ]


روز جمعه

 

روز جمعه


بسم الله الرحمن الرحیم

صبح بلند شو لباساتو بپوش برو بیرون. دستام تو جیبم.همیشه هر دو دستم تو جیبم خودمم نمیدونم واسه چی !! میرم بیرون تو فکرم فکره هزار جا. بعضی مغازه ها باز و بیشترشون بسته . خب تعطیله قدم میزنم همش تو خودم . فکر فردا و پس فردا و فرداهای دیگر . فکر پدر و مادر و خانواده و از همه بیشتر فکر خودم . فکر گناهانی که میکنم و فکر ثوابهای اندکم . نمیدونم پسر خوبیم یا نه خودم که اصلا راضی نیستم بعضی وقتها از درد گناهانی که کرده ام میسوزم و بعضی وقتها با یاد آوری ثوابهای اندکم به خودم روحیه میدم. خدایا من چه جور آدمیم؟ ازم راضی هستی خدا؟ یکی بهم میگفت آدمای خوب بیشتر با فکر گناهانی که کرده اند اذیت میکشند اما آدمای بد از خدا شاکیند که چرا اینقدر کار خوب میکنند اما چیزی نمی بینند !!! دیگه فکر گناهانی که می کنند نیستند و من چی خدا ؟  اسم خودمو چی بزارم ؟ خوب یا بد ؟ فکر آدمای قبل از خودم می افتم . آدمهایی هم قبل از من بودند مثل من خیلی ها بودند و رفتند منم یکی از اونا . دارم تو این دنیا امتحان پس میدم . بیشتر وقتها که عصبانی ام از خدا شاکی میشم اما وقتی که آروم شدم از خودم . بعضی وقتها دیوونه گناهم بعضی وقتها دیوونه ثواب . همش فکر و فکر و فکر . خسته شدم از این همه فکر . خیلی تو خودم گرفتارم . آخرش چی؟؟؟ مثل من خیلی ها بودند که اومدند امتحان دادند و رفتند منم یکی از اونا . هر روز صبح بلند میشویم و هی ساعت رو نگاه میکنیم که زمان نهار برسه بریم خونه بعد شب بشه راحت بشیم . هفته تموم بشه یه روز استراحت . ماه تموم بشه راحت . ماه سرد تموم بشه محرم تموم بشه ماه رمضان تموم بشه زمستان تموم بشه تابستون برسه بعد این بره اون بیاد غافل از اینکه عمرمون میگذره و فقط منتظر این و اونیم که برسه و بره و سال به سال با عوض کردن لباسامون و پوشیدن لباسهای بزرگ و بلاخره مرد بشیم کت و شلوار و میان سال بشیم و لباسی در شان میانسالی و بلاخره پیر بشیم و بگیم من کجا عمرمو گذروندم؟
خوش به حال اونی که از بچگی این جمله ( من چطور عمرمو میگذرونم ) را تو کودکی فکر کنه. اگه عاقل باشه. اگه یکم پایین تر از عاقل باشه تو نوجوونه بگه باز جای خوشحالی داره چون تو سن تکلیف نیست . اگه تو جوونی بگه باز یکم خوبه چون سخت جوونهایی پیدا کنی که این جمله رو با خود همراه داشته باشند اکه طرز افکارت خراب باشه تو میانسالی متوجه میشی که چطور عمرتو گذروندی و اگه طرز افکارت افتضاح باشه تو پیری متوجه این جمله میشی و اگه تو پیری هم متوجه نشدی و کافر و بی دین از دنیا رفتی چی؟
وای به حالت . خدای من ازم جدا نشو دستمو بگیر ولم نکن خدا خیلی بهت محتاجم
هر روزمونو شب کنیم شب وقتی خوابیدیم یه لحظه قبل از خواب به یه جمله فکر کن اینکه ( امروز چند گناه و چند ثواب کردم ) هیچ کس به جز تو و خدای تو این جوابش رو نمیتواند بدهد اگه گناهت از ثوابت بیشتر باشه و عاقل باشی شب خوابت نمیبره . اما اگه ثوابت از گناهت بیشتر باشه و عاقل باشی خوش میخوابی. و بر عکس اون اگه گناهت از ثوابت بیشتر باشه و نادان باشی راحت میخوابی و ثوابت هم از گناهت بیشتر باشه ناراحت میشی و حرص میخوری که فردا جبران جواب میدم . منم مثل بعضیها هر شب همبن فکرو تو مغزم میچرخونم با خودم میگم سال قبل هم هر شب همین فکرها رو میکردم امسال هم همین . فرقش اینه که یه سال گذشته و چند سالی مونده یا اصلا سالی نمونده و همین امسال نوبت منه که بار صفر رو ببندم چه معلوم؟ با خودم فکر میکنم که نکنه فقط من اینجور آفریده شدم به یکی بگی بهت می خنده میگه من اصلا نه شبها و نه روزها چنین فکرهایی نمیکنم برو تو هم !!! و منم که مسخره این و اونم و همش تو خودم و خدای خودم
چرا من اینجور آفریده شدم خدا؟ مشکلم چیست؟ روز جمعه تو خیابون هوای سرد دستام تو جیبم . و راهم بی معلوم. خودمم نمیدونم کجا میرم فقط قدم میزنم ذهنم پر شده از افکار خودم .راه میرم که زمان بگذره و نهار بشه و روزمونو تموم کنم. همینجور راه میرم نمیدونم کجا !!! همش فکر ! از خودم هم بدم اومده زیاد بدم اومده . آخه چرا اینجور شدم خدا ؟ تقصیرم چیه ؟ دارم راه میرم همه جور آدم دارند از روبه روم رد میشند همه رو یه جور دیگه میبینم خودمو جور دیگه ! اشکم نزدیکه بریزه . به همه جا چشم دوخته ام . هم سن و سالایم را می بینم که حسرت میکشم نزدیکه اشکم سرازیر شه گناهم چیه خدا ؟ چرا اونا اینقدر شاد هستند من افسرده ؟ مگه بهترین دوستم نیستی چرا افسرده ام . اونا خدا ندارند دوستای دیگه دارند شادند من با خدای خودم تو دنیای اونا ناراحتم . خدای من دستمو بگیر ببر پیش خودت نمی خوام مهمون اینا باشم ازشون بدم میاد !!! گناهم چیه خدا ؟ تنها قدم میزنم تنها میرم تنها میام . انگار تنها آفریده شدم . سخته خدا سخت . هی کی رو میبینم خودمو بدبخت تر از اون احساس میکنم . تنها دوستم وجودمه انگار خدا درونمه . همش با خودمم با خودم حرف میزنم مثل یه دیوونه در وجود خودم. دیوونه خدام . بعضی وقتها فکرم به جاهای دیگری میره و  انگار مغزم آتیش میگیره چیزای مثلا: اگه خدا وجود نداشت آخرم چی میشد ؟ با کی حرف میزدم ؟ با کی درد و دل می کردم ؟ حداقل تو خودم باهات هستم خیالم راحته انگار آب تو مغزم خالی میکنی که آتیش نگیره و ذهنم راحت باشه . وقتی باهات هستم احساس راحتی میکنم انگار خدایا خودم هستی چون وقتی تو خودم قرق میشوم احساس میکنی تو هم با منی. احساس میکنم حرفامو به یکی زدم. خدای من تو نبودی چطور خالی میشدم ؟
دلم خوش قلبم آروم زبونم راحت کمکم میشم سبکتر . سبکتر از یه بادکنک که ولش کنی میره آسمون . اما انگار تو دست دنیا زمینگیر شدم . حال و هوای دنیا ولم نمیکنه پرواز کنم به بالا. از یه طرف میگم سبکتر میشم مثل بادکنک میخوام پرواز کنم از طرف دیگه انگار جاذبه زمین و جاذبه آدمهاش میشم و میچسبم به زمین. جاذبه زمین منو با خودش به خیابونا آدمهای معروفش و ماشینهای زیبایش و پول احساس عشق قدرت و لذت دعوت میکنه غرق تماشای اون میشم و بالا رو نگاه میکنم میبینم خالیه و بالا چیزی نیست و خودمم احساس سنگینی میکنم و دیگه اون بادکنکی نیستم که سبک بار باشم  اینبار احساس میکنم توپ فوتبالم .مثل یه توپ فوتبال بالا و پایین میرم و تو دست و پای چندین نفرم که محکم شوتم میکنند و از زدن من فقط شادی میکنند و وقتی مثل یه توپ فوتبال پیر شدم انوقته که کسی نگاهم نمیکنه و میندازه بیرون و حسرت اون روزا رو میخورم که مثل توپ فوتبال براشون همه کار کردم شادشون کردم خوشحالشون کردم باهام بازی کردند آخرش که از کار افتادم پرتم کردند بیرون اونوقته که کلمه ای کاش رو به زبون می آری همش میگی ای کاش توپ فوتبالشون نمی شدی همون بادکنک باقی می موندی تا بازیچه دنیا نشی و پرواز کنی بری بالا. دیگه مثل توپ فوتبال چشم نمای مردم نمیشدی همه بهت چشم نمی دوختند و اینقدر به خودت مغرور نمیشدی که هوس دنیا دنیا کنی . همون توپی که صد هزار نفرو شاد میکرد حالا ترکیده و تنها تو یه مخروبه ای افتاده و تو هم مثل توپ فوتبال پیر شدی و تو یه جای بیمارستان افتادی و هر لحظه که توپ فوتبال منتظره که بره زیر چرخای کارخانه و پلاستیک بشه و کاملا از دنیا بره تو هم مثل اون هر لحظه تو بیمارستان منتظری که چشم از دنیا ببندی بری پیش خدا و برای خدا توضیح بدی که در بین صدها هزار نفر تو استادیوم مردم رو خوشحال میکردی یا خدا رو
بی خیال من نمیخوام توپ فوتبال بشم و دوستدار میلیونها و میلیاردها مردم بشم  میخوام همون بادکنک تو دست یه بچه بمونم و همون بچه رو شاد کنم اگه همون یه بچه رو شاد کنم مانند اینه که خدا رو شاد کردم خدا بچه ها رو دوست داره شادش کنی  خدا رو شاد کردی .پس اگه خدا دوسم داشته باشه برام کافیه .  خدایا میخوام تو رو شاد کنم میخوام محبوب تو باشم نه محبوب میلیاردها نفر
دارم راه میرم همینطور راه میرم مغزم نمیکشه . سنگینه سعی میکنم باز همه رو بریزم بیرون  خالی شم اما ... از یه طرف آدمایی میبینم که ... دستامو مشت میکنم از روبه روش رد میشم دوباره با یاد خدا آروم میشم . شیطان همه کار میکنه چشمامو با دو دستش باز میکنه سرمو میچرخونه میگه ببین !!! نگاه میکنم بهم میگه خدا دوست نداره !! خدا اینارو دوست داره نه تو رو !!! همه جورشو بهم نشون میده بعضیها رو با خنده و قهقهه هاشون بعضیها رو با شوخی و  ... بعضی ها رو با دوست بودنهای سه چهار نفری . بعضی ها رو با خنده شوخی فحش زشتی بی ادبی و خوش و خرمی که در کنار یکدیگر هستند و بی خیال از اینکه خدایی وجود داره !!! باز از روبه رویشان میگزرم از خدایم شاکی میشم که چرا من ... !! چرا خدا بهشون چیزی نمیگه ؟همش اون دنیا که نشد خدا ؟ چرا میگی همش اون دنیا ؟ چرا این دنیا جواب آدم بدها رو نمیدی ؟ مغزم باز پر آتیش میشه از این کار خدا !! آخه چرا من گناه کنم همون روز جوابشو میگیرم ولی اینا با اون گناهان بزرگشون هیچ ؟ حکمتت چیست خدا ؟ چرا بهم نمیگی ؟ باشه بیخیال تو دهرش نمیرم دیوونه میشم ازت دور میشم مثل یه پسری که تو بازار از پدرش عقبتر میره وقتی آدمها رو نگاه میکنه تو فکرشون میره و بابا جلوتر و پسره عقب میفته چون فکرش تو خیابون آدماش و... باباش صدا میکنه بدو بدو میره خودشو میرسونه دستشو میده به باباش و تو حال و هوای  شهر و ...گم نمیشه چون دستش تو دست باباشه و باباش اونو تا خونش میرسونه منم مثل همون بچه میخوام باشم و بابام هم خدا. مثل یه بچه آدماش و همه زیباییش رو میبینم و از خدا عقب میفتم با بدو بدو خودمو میرسونم به خدا دستشو محکم میگیرم و دیگه ولش نمیکنم تا خدای منم مثل بابای اون بچه منو به خونه ام یعنی بهشت ببره . اگه همون بچه چشماشو هم میبست و دست باباشو میگرفت باباش میبرد خونشون و منم سعی میکنم کو باشم جایی رو نبینم دست خدا رو محکم میگیرم ولش نمیکنم تا گم شم بعد خدا خودش منو به خونه ام ( بهشت ) میبره خدا مهربونه
یه روزی میرسه که آرزو میکنیم ای کاش کرو لال و کور به دنیا می اومدیم و با چشم و گوش و دهان گناه نمیکردیم . الان اگه خدا بگه آماه ای این کارو کنم میگیم نه اما تو اون دنیا میگیم ای کاش قبول میکردیم .البته فقط چشم و گوش و دهان بد نیستند همه جا هست جوون تو اون دنیا آرزو میکنه ای کاش دست نداشتم تا کسایی رو با دستم تنبیه میکردم یا پا نداشتم تا قدم به جاهای ... میگذاشتم یاخیلی غذر میخوام اینو بگم آلت تناسلی نداشتم تا هر وقت شهوت غلبه میکرد با خودم جلق میزدم و یا اندام زیبام از بچگی میسوخت تا اینکه با لباسهای کوتاه و یا در باشگاه های ورزشی خودمو نشون میدادم و یا ای کاش خدا بهم هوس شهوت نمی داد تا اینقدر گناه کنم . درسته الان هیچ کدوم راضی نیستیم دهان و گوش و چشم و آلت تناسلی و اندام زیبا و دست و پا نداشته باشیم ولی اون دنیا آرزوی همین ها رو میکنیم ولی چه فایده؟؟؟ و یا اون دنیا میگیم ای کاش تو بچگی می مردیم تا این همه گناه نمیکردیم ولی الان به یه پیر بگی حاظری همین الان بمیری بری بهشت؟ به نظرتون قبول میکنه؟
سوالاتی به ذهن آدم میاد که جوابشو از هیچ کسی نمیتونه کامل بگیره . خوشا به حال آدمهای قدیمی اگه  سوالاتی براشون پیش می اومد پیامبر داشتد میرفتند ازش سوال میکردند و از طریق اون جواب خدا رو میگرفتند . ما به کی شکایت کنیم ؟ درسته عالم هایی هستند ولی پیامبر نیستند که با خدا حرف بزنند . سعی می کنم بی خیال شم ولی یکی دو تا نیست هر روز سر راهمه هر روز میبینم تو سرم احساس سنگینی میکنم انگار مغزم هزار کیلو شده باید شب بیام دوباره خالیش کنم دیگه مثل زمونهای قدیم نیست برای اینکه از هوای هوس دنیا خلاص شیم بریم تو کوه ها تنهایی زندگی کنیم و تنها دوستمون خدا باشه و چشممون به جز خلق خدا کسی رو نبینه . باید تحمل کرد . خسته شدم خدا سعی میکنم مغزمو خالی کنم  کمکم کن خدا آرومم کن. همینطور دارم راه میرم و هزار فکر تو سرم میره میاد یه لحظه به خودم میام . انگاز زیاد از خونه دور شدم باید برگردم خونه راهمو پیش میگیرم تا خونه اگه پیاده برم باز هم همون افکار و اندیشه و هوای شیطانی . دیگه سعی میکنم از تاکسی استفاده کنم زود برسم و خلاص . سوار میشم میرسم و مغز هزار کیلوییم رو هم با خودم می آرم خونه سعی میکنم تا شب تنها بمونم و مغزمو شست و شو کنم تا آشغالها رو بریزم بیرون و دوباره با تنهاییم وجود خدایمو بیشتر احساس کنم و باهاش خوش باشم. نهارمو میخورم و با خودم میگم این هم از جمعه ای که یه هفته انتظارشو میکشیدم تا برسه . از زندگی سیر میشم با خودم میگم ای کاش همین الان از زندگی راحت میشدم اما خدا به یه شرط این کارو بکن !! اول گناهانمو ببخش بعد جانمو بگیر ولی نه این هم ممکن نیست: حق الناس را چی کار کنم؟
کمکم کن خدا جون

 

[ یک شنبه 1 مهر 1394برچسب:به قلم محمد باقر ,,, حقیقت دل, ] [ 15:37 ] [ محمد باقر ] [ ]